باز این چه شورش است مگر محشر آمده آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش “شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست” یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟ بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟ این ساقی رشید که در بزم می کشان آتش به خیمه های دل عاشقان زده آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو بوی بهشت دارد و همواره زنده است بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من ! مسلمانان ،تسلیت.........
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
Home
|